Feeds:
نوشته
دیدگاه

*خیال سبز به اضافه‌ی ملحقّاتش (نقش و فلیکرش) با یه عالمه بغض و دلتنگی، بسته شد*

پنجشنبه شب فرصتی دست داد تا نمایش شن به نویسندگی و کارگردانی کتایون حسین‌زاده رو در تالار سایه‌ی تئاتر شهر ببینم.

سعی خودم رو میکنم تا داستان رو لو ندم. دیگه ببینیم چقدر موفّق میشم.

شن رو دوست داشتم. اجرایی که پر شده از دیالوگ‌های ملموس این روزهامون. یه جورایی حسّ استیصال داره، درموندگی، پشت کردن به خاطرات، دل کندن از گذشته، فراموش کردن خوبی و بدی آدما، و از همه مهم‌تر سعی کردن، و خودمون رو گول زدن. گول زدن اینکه دیگه کسی و چیزی برامون مهم نیست. که چقدر اینجوری توی این تنهایی‌ای که الآن سپری میکنیم همه چیز خوبه و راحت‌تر.

دو دوست کنار هم نشستن و با هم حرف میزنن. با تیک‌تیک ساعت از خواب بیدار میشن و ذرّه‌ذرّه جون میگیرن و زندگی روزانه‌شون شروع میشه. حرف‌های روتین روزمرّه. یکی بافتنی میبافه و اون یکی هم در مورد تلفن و اینکه سالمه یا نه صحبت میکنه. سر هم داد میزنن، اعصابشون خُرد میشه، کلنجار میرن، میخندن و …. تأکیدی که روی «انتخاب، تشخیص، تحمّل» و کلمه‌هایی از این دست میشه، دقیقاً همون مؤلّفه‌های زندگی اجتماعیه. چیزی که این دو از اون فراری هستن. البتّه به صورت ناخودآگاه.

توی یه اتاق، نشستن و حرف میزنن. زندگی میکنن. بیرون نمیرن. هنوز دوست دارن کسایی به فکرشون باشن. کف اتاق رو لایه‌ای از شن پوشونده و هر روز صبح جارو میکننش تا توی شن غرق نشن! شن خاصیّتش همینه. غرق کنندگی.

اوایل اجرا پیش خودم گفتم چرا اسم این نمایش رو نذاشتن دلتنگی یا اسمی شبیه به این. منتها وقتی به آخرای نمایش نزدیک شدیم معنی اون شن رو فهمیدم. که چقدر همونیه که باید باشه.

الهام پاوه‌نژاد و پریزاد سیف دو بازیگر این اجرا بودن. گریمی که داشتن، نوع صحنه‌آرایی، نورپردازی و انتخاب موزیکشون رو دوست داشتم. خنده‌های هیستیریکشون وقتی میدونستن شرایط، اصلاً چیزی نیست که انتظارش رو داشتن، خیلی خوب بود. اون گول زدن و سرگرم کردن خودشون با وسایل موجود، اون فلاش‌بک زدن‌ها به گذشته و یادآوری تلخی و شیرینی خاطرات، اون تصوّر حس‌های خوب، و توی ساحل بودن و سیگار کشیدن و … همه و همه خوب بود.

شن رو دوست داشتم. به خاطر سادگیش. به خاطر اینکه خیلی از حرف‌هاش رو میفهمیدم و لمس میکردم، به خاطر اینکه نزدیک بود به جامعه‌ای که تقریباً هممون کم و بیش داریم باهاش سر و کلّه میزنیم.

اگه علاقه‌مند به دیدنش هستین، پشت بروشور قید کرده که اجرای اون، اردیبهشت و خرداد 1390، ساعت 20. باز هم قبل از مراجعه یه تماسی بگیرین تا وقتتون توی ترافیک و شلوغی تلف نشه.

عکس‌ها از اینجا

نزدیک به یک هفته توی کنسرت‌های انجمن فلوت ایران شرکت کردم. فرصتی نشد تا بتونم توی کارگاه‌ها هم باشم و استفاده کنم.

روی هم رفته خوب بود. از یه طرف اجراهای عالی‌ای دیدم و از طرف دیگه با سازهای مختلف و صداشون آشنا شدم. چیزی که اهمیّت داشت شروع این انجمن بود. همین که استارتش خورد، حالا به هر نحوی (که البتّه خوب هم بود) بهترین قسمت ماجراست. یه آقایی توی یکی از کنسرت‌ها، داخل سالن داشت برای بغل دستیش توضیح میداد، گفت: «این انجمن فلوت، مثل خونیه که توی رگ موسیقی کلاسیک ایران تزریق شده.» پر بیراه هم نگفت. امیدوارم زحمت‌های خانم دکتر آذین موحّد و بقیه‌ی دوستان حاضر در انجمن، بی‌نتیجه نمونه. طبعاً مثل هر بخش تازه تأسیسی، ضعف‌هایی هم وجود داشت. امیدوارم ریزه ریزه همه چی بهتر شه و روزی برسه که فلوتیست‌ها کنار هم، کمک کنن تا نوازندگان این ساز بتونن موفّق‌تر از قبل شن، و کسایی که صدای آرامبخش فلوت رو دوست دارن، بتونن راهنمایی‌های لازم رو از همین طریق و همین گروه کسب کنن.

سعی خودم رو کردم به عنوان کسی که خیلی وقت نیست داره با این ساز دوست‌داشتنی سر و کلّه میزنه، در مورد کلاس‌ها، کنسرت‌ها و خود سایت انجمن، توی همین وبلاگ خبررسانی کنم. سعی کردم با به اشتراک گذاشتن مطالبم، توی گوگل‌ریدر و جاهایی که میتونستم، تبلیغ کنم تا اگه کسی علاقه‌منده، یه موقع نگه کاش میدونستم و میشد که بیام و خبردار نشدم. حتّی به دوست‌ها و آشناها هم زنگ زدم و گفتم که بیان و استفاده کنن و لذّت ببرن. در مورد اجراهایی هم که خودم حضور داشتم، یه شب در میون برداشت خودم رو نوشتم. هر چند که خیلی راه مونده تا بتونم به عنوان یه منتقد، حرفی بزنم، امّا در حدّ خودم چیزهایی که شنیدم و دیدم رو گفتم.

پ.ن: از همین فرصت استفاده کنم، تشکّر کنم از آقای مهرداد غلامی که قدم رنجه کردن، تشریف آوردن اینجا و در بخش نظراتِ پست شب دوم، یه سری مسائل رو باز کردن و توضیحاتی دادن؛ و صدالبتّه منو در راستای ندانسته‌هام راهنمایی کردن. اگرچه که هنوز هم با قسمتی از حرف‌هاشون موافق نیستم.

با امید روزهای خوب برای موسیقی کشور و انجمن تازه تأسیس فلوت ایران.

چندین شب با فلوت – قسمت اوّل

چندین شب با فلوت – قسمت دوم

چندین شب با فلوت – قسمت سوم

چندین شب با فلوت – قسمت پایانی

عکس از اینجا

دیشب، شنبه هفتم خرداد 90، دوباره پویان فرزین و مهرداد غلامی روی سن اومدن. بله، کماکان کنسرت‌های انجمن فلوت ایران ادامه داره و منم به صورت پیگیرانه دنبال ماجرا رو گرفتم و نمیتونم از این لذّت حضور، خودم رو بی‌بهره کنم.

در قسمت اوّل پویان فرزین با فلوت باروک و بابک کوهستانی با ویلن هشت قطعه رو هم‌نوازی کردن. ترکیبی که خیلی‌خیلی گوش‌نواز بود و هر دو، سازها رو عالی به صدا در میاوردن. اوّلین بار بود که صدای فلوت باروک رو میشنیدم. گنگی صدای ساز همون چیزیه که نمیشه هیچ جوری با فلوت کلیددار توضیحش داد. صدای خیلی خوبی داره. و پویان فرزین بسیار زیبا مینواخت. میتونم بگم تک‌تک قطعات رو دوست داشتم.

در بخش دوم مهرداد غلامی به همراه ویلنِ امین غفاری و ویولای بابک کوهستانی نُه قطعه را اجرا کرد. قطعات اون قدر زیبا بودن که از وقتی از اونجا بیرون اومدم، بین سی‌دی‌های رامپالم گشتم تا دوباره گوش بدم. گوش میدادم و مهرداد غلامی توی ذهنم میومد و مالامال از حس خوب و آرامشی میشدم که توی کنسرت برام به ارمغان آورده بود. ترکیب این ساز (فلوت) با سازهای زهی یه چیزی به وجود میاره که بهش میگن دلنشین. حسّی که توی اجرای مریم گلزاریان‌پور هم بود. (البتّه اونجا ویلن‌سل در کنار این سازها حضور داشت) امّا تو اجرای مهرداد بیشتر خودشو نشون داد.

بعد از تنفّس کوتاه و استراحت، مهرداد غلامی بخش سوم کنسرت دیشب رو به همراه مهرداد مهدوی و گیتارش اجرا کرد. خب الآن انتظار دارین چی بگم؟ عالی بود!!! ده قطعه‌ی فوق‌العاده اجرا شد. شاید پر بیراه نباشه اگه بگم این اجرا چیزی از جمعه شب و آقای مایر کم نداشت. این نظر منه و البتّه روش پافشاری هم میکنم.

دیشب رو دوست داشتم. نزدیک یک ساعت و نیم نشستم به شنیدن سازهای مختلف با محوریّت فلوتِ عزیز، و اصلاً گذر زمان رو حس نکردم. بس که دلچسب بود و خواستنی.

***

امشب هم، یکشنبه  هشتم خردادماه، آخرین شب از اجراهایی بود که شرکت کردم. کی روی سن اومد؟ دکتر آذین موحّد. استاد مسّلم فلوت. پیانیستشون هم مثل سه اجرای دیگه، خانم گوهر کیورغیان از ارمنستان بودن.

کلّاً نه قطعه در دو بخش زده شد. خیلی مسائل باعث شد که اجرای چندان خوبی رو شاهد نباشیم. نه اینکه بد باشه، ولی خب عالی نبود. دوندگی بسیار زیاد ایشون برای استارت این انجمن و برگزاری کنسرت‌ها، خستگی‌ای که به خاطر حجم همین مراسم وجود داشت، کارهایی که مسئولیّت و مجریش خود خانم موحّد بودن و مسائلی از این دست باعث شده بود که اجرا چیزی که ازش انتظار میرفت نباشه. با این حال، سالن مملو از جمعیّت بود. آقای گرهارد مایر هم اومده بودن. ظرفیّت بالکن هم پر شده بود. حتّی چند نفری روی پلّه‌ها نشسته بودن. استقبال خوبی شده بود. و همه‌ی این جمع، به شدّت دکتر موّحد رو مورد تشویق خودشون قرار دادن. به عنوان جایزه، دوباره روی سن برگشتن و یه قطعه رو نواختن. و چه عالی نواخته شد. واقعاً اجرای آخر رو دوست داشتم.

کنسرت‌ها به پایان رسید. یک هفته با فلوت همراه بودم. یک هفته‌ی خوب و خستگی‌در کننده.

عکس از اینجا

چندین شب با فلوت – قسمت اوّل

چندین شب با فلوت – قسمت دوم

چندین شب با فلوت – قسمت سوم

امشب، جمعه ششم خرداد ماه 90، پنجمین شب از کنسرت‌های انجمن فلوت ایران بود. سالن شهید آوینی دانشگاه تهران، میزبان گرهارد مایر و مهرداد پاکباز بود. آقای مایر فلوتیست کنسرت بودن و آقای دکتر پاکباز، گیتاریست.

اوّلین بار بود که از نزدیک شاهد این نوع دوئت بودم. قبلاً فقط یه کلیپ دیده بودم و بس. حالا یه موقعیّت عالی پیش اومده بود تا بشینم و لذّت ببرم از شنیدن صدای این دو ساز کنار هم. شنیدن نت‌هایی که دو استاد بزرگ مینواختن. آرامشی که وجود داشت، بی‌نظیر و فوق‌العاده بود.

در بخش اوّل هشت قطعه و بعد از پانزده دقیقه تنفّس، ده قطعه اجرا شد. واقعاً نمیدونم چطوری میتونم اون لحظات پر از حسّ خوب رو توی کلمات بگنجونم. صدای رؤیایی فلوت در کنار آوای سحرانگیز گیتار، روح رو نوازش میداد. (الآن یعنی تونستم اون چیزی که بود رو وصف کنم؟)

توی یکی از قطعاتی که زده شد، به جای فلوت، گرهارد مایر پیکولو نواخت. صدای جالبی داشت. نت‌ها پشت هم و سریع زده میشدن و صدای ریز پیکولو بود که فضای سالن رو پر کرده بود.

بعد از تموم شدن قطعات، همه شروع کردن به تشویق. انقدر تشویق‌ها ادامه داشت که بعد از رفتنشون از روی سن، دوباره برگشتن و آقای پاکباز با گیتارشون یکی از قطعاتی که به تازگی ساخته بودن رو با همراهی فلوت آقای مایر نواختن.

یک اجرای عالی رو جمعه شب ناظر بودیم. امیدوارم بازم فرصتی بشه که در کنار نوازنده‌های ارزشمند خودمون، از هنرمندای کشورهای دیگه هم دعوت به عمل بیاد و بتونیم توی کنسرت‌هاشون شرکت کنیم. (بله! میدونم که این نوع دعوت‌ها هزینه داره، و ماشالّا دوستان مسئول، چندان خوششون نمیاد از این داستان‌هایی که موسیقی یه طرف جریانشه. منتها آرزو که بر جوانان عیب نیست.)

سومین شب از کنسرت‌های انجمن فلوت ایران شب گذشته یعنی چهارشنبه چهارم خرداد، برگزار شد. مونا طاهریان و مریم گلزاریان‌پور به همراه گوهر کیورغیان (پیانیست ارمنستانی) و کوارتت زروان روی سن اومدن.

– در بخش اوّل مونا طاهریان روی استیج اومد و شش قطعه‌ی مختلف رو به همراهی کیورغیان نواخت. اجرای قبلی مونا طاهریان در سالن رودکی رو هنوز یادمه. یک اجرای تمام عیار، بدون هیچ عیب و نقصی. امّا این بار مثل قبل نشد. ساز یاری نکرد. بعد از نواختن چند قطعه، صدایی از ساز در نیومد. لابه‌لای نُت‌های اکتاو بالا، سکوت حکمفرما شد. پیانیست روی نت‌ها موند تا اجرا درست از آب در بیاد، ولی فقط فوت بود و فوت. چندین بار روی کلیدها ضربه زد، امّا فایده‌ای نداشت. از اون بخش گذشتن و قطعه تموم شد.

بعد از برگشت دوباره روی سن، فقط یک قطعه مانده بود. خوب اجرا شد، و بین تشویق حضّار، کنسرت اون شب مونا طاهریان به پایان رسید.

ساز زدنش و قطعات انتخابیش رو دوست داشتم. درسته اونجوری که انتظار داشت پیش نرفت، ولی مونا طاهریان کسی نیست که بشه مشکل بوجود آومده رو متوجّه اون دونست. سازه! ممکنه خراب شه. فلوته! سازی که به شدّت عوامل مختلف (خستگی، گشنگی، بیماری، اعصاب خوردی و …) روی صداش تأثیر میذاره. شاید بگید کسی که کنسرت میخواد اجرا کنه، باید همه‌ی جوانب رو بسنجه؛ منتها همیشه همه‌ی موارد رو نمیشه اونجوری که باید چید.

– بعد از 15 دقیقه تنفّس، مریم گلزاریان‌پور به همراه کیورغیان روی سن اومدن. با اینکه به نظر میومد یه مقدار صدای سازش لرزش داره، امّا هر چه جلوتر رفت، صدا صاف‌تر و خودش هم مسلّط‌تر شد. یه اجرای خوب رو شاهد (بالآخره به کسی که می‌شنوه سامع میگن؟) بودیم. قطعه‌ی Syrinx رو هم به مادر مهربان خانم دکتر آذین موحّد تقدیم کرد، که البتّه مدّتیه که دیگه در بینمون نیستن. مادر مهربانی که بعد از کلاس‌هایی که برگزار میشد همیشه با لبخند کنار شاگردهای دخترش حضور داشت. این تقدیم کردن، بغض به همراه داشت، با یه عالمه خاطره. که به تبع اون، لحظاتی طول کشید تا دوباره بتونه نفسش رو آماده‌ی نواختن فلوت کنه؛ و خب میشه گفت عالی زد، عالی.

در قسمت آخر، کوارتت زروان هم روی سن اومدن. مریم گلزاریان‌پور سه قطعه‌ی پایانی رو به همراه دو ویلنیست و یک چلیست اجرا کرد. در مورد این بخش هر چی بگم کمه. انتخاب عالی، شیوه‌ی اجرا و صدای صاف و تمیز، باعث شد که یه اجرای بدون نقص رو شاهد باشیم.

وقتی همه مریم گلزاریان‌پور و کوارتت زروان رو تشویق میکردن، گلزاریان‌پور از خانم گوهر کیورغیان خواست تا به روی سن بیاد و در جمع تشویق شدگان قرار بگیره. طبعاً مونا طاهریان هم از پشت پرده به روی سن اومد. تماشاگران فهیمی داریم. با دیدن خانم طاهریان، انقدر کف و سوت زدن براشون که کر کننده بود. یه هنرمند و استاد رو به خاطر مشکلاتی که توی نواختن ساز براش پیش اومده بود، درک کردن و به پاس خیلی موارد، بیشتر از هر کسی مورد تشویق قرارش دادن.

***

امشب پنجشنبه پنجم خرداد، عسل حناچی منیع روی سن اومد. به همراه گوهر کیورغیان دوست داشتنی و آروم، که قرار بود مثل دیشب پیانیست کنسرت باشه.

قطعاتی که زده شد، در دو بخش اجرا شد. انتخاب‌ها به شدّت خوب بود. لابه‌لاشون چند قطعه هم هیجان خاصّی داشتن و یه جورایی کلاسیک آروم صرف نبودن. اجرا هم اجرای خوبی بود. با اینکه خودشون چندان از اجرا راضی نبودن و میگفتن سال‌های پیش، مو لای درز اجراهام نمیرفت. ولی در کل اجرای خوبی بود. به جز چند ایراد کوچیک، که میشد ازشون چشم (گوش) پوشوند، بقیه‌ی ماجرا خوب پیش رفت.

در مورد عسل حناچی، از نفس زیادی که داره باید بگم. به شدت قوی، طولانی و درست. نیازی نبود بین میزان‌ها تند تند نفس بگیره. یه بار که سریع دَم میگرفت، نفسش رو تا چند میزان به راحتی خرج میکرد و انگار نه انگار که باید نفسی تازه کنه.

اجرای امشب رو دوست داشتم. تعدادی از قطعاتی که زده شد، برام تازگی داشت، و همین میتونست جالب باشه. شیوه‌ی نواختن و انتخاب‌ها هم خیلی خوب بود.

عکس از اینجا

بعداً نوشت: گویا همراهی کننده‌های خانم گلزاریان‌پور، نوازنده‌های ویلن، ویولا و ویلن‌سل بودن که من به اشتباه دو ویلنیست نوشته بودم. ممنون از آقای غلامی که لطف کردن و توی قسمت نظرات متذکر شدن.

خب بالآخره نوبت به کنسرت‌های انجمن فلوت ایران رسید. یکشنبه شب، اوّل خردادماه 90، اوّلین اجرا رو شاهد (وقتی گوش‌دهنده باشیم، اسمش میشه سامع؟) بودیم. امشب هم دومین اجرا برگزار شد. طبق جداولی که توی سایت گذاشته شده، همین جوری تا اواسط هفته‌ی بعد هم، هر شب اجراها ادامه داره.

– شب اول کلاریز کشاورز، فلوتیست جوانی که متولّد 68 بود روی سن اومد. فراز خسروی دانش، کاوه عظیمی و مریم مهربان با نواختن پیانو همراهیش کردن. ده قطعه‌ی مختلف اجرا شد که زبان و قلم من از تعریف اون عاجزه. نت‌ها به زیبایی تمام نواخته میشد. حتّی وقتی Presto giocoso که جزو آخرین قطعاتی بود که اجرا شد، آنقدر زیبا و عالی بود که به خاطر غمی که در ابتدای قطعه بود، توانایی ریختن دنیا دنیا غصه رو توی دل آدم داشت. (طبعاً اشک هم چاشنی اون غصّه بوده دیگه)

در عجبم که با این سنّ و سال کم، چه تجربه‌ی زیادی توی رزومه‌شون دیده میشه. کسی که از هفت سالگی نواختن ریکوردر رو شروع و همینطور مدارج مختلف رو طی کرده، یکشنبه شب، جمعیّت رو به تحسین خودش وا داشت. قطعاتی که اجرا شد، خیلی خوب انتخاب شده بود و بسیار نرم و زیبا نواخته شدن.

– امشب، شب دوم کنسرت بود. پویان فرزین و مهرداد غلامی در دو بخش نوازنده‌ی فلوت بودن. پیانیست همراهشون هم آیدا خلیل‌زاده شیرازی بود.

انتقاد کنم؟ اجرایی که پویان فرزین داشت، چنگی به دل نزد. نمیدونم چرا، ولی صدای نُت‌ها چیزی نبود که باید باشه. یه جوری صدای صافی شنیده نمیشد. البته شاید سرماخورده بودن. از شواهد میشد اینجوری برداشت کرد. حدس من اینطور بود. وگرنه کسی با اون سابقه‌ی طولانی و شاگرد استادهای بزرگ بودن، طبعاً برای یه همچین کنسرتی با آمادگی کامل روی سن میاد.

در کنار پویان، مهرداد غلامی برگ برنده‌ی امشب بود. اجرایی که باعث شد رضایت نسبی‌ای رو بین تماشگران ایجاد کنه و از ضعف قسمت اوّل کم کنه. مهرداد، خوب و زیبا نواخت.

***

سه فلوتیست در دو شب روی سن اومدن. کلاریز کشاورز، چند سر و گردن بالاتر از بقیه بود. موضوعی که چشمگیرتر بود، انتخاب خوب قطعات بود. یکی از ایرادهایی که میشه به پویان فرزین گرفت، انتخاب‌هاش بود. اکثر قطعات، در اکتاو بالا قرار داشتن؛ نه به صورت مقطعی، که به صورت مداوم و پشت سر هم. همین موضوع باعث شده بود که از جذابیّت قطعات کم کنه. در مقابل، قطعاتی که کلاریز کشاورز اجرا کرد، خیلی خیلی خوب انتخاب و نواخته شد.

با اینکه خیلی چیزی از پیانو نمیدونم، ولی به نظر میرسید که هماهنگ با فلوت زده میشدن و ایراد و اشکال بزرگی حس نمیشد. پیانیست‌ها هم مثل فلوتیست‌ها، جوون بودن.

پ.ن: تشکّر بسیار زیاد از خانوم دکتر آذین موحّد بابت زحمات زیادشون.

پ.پ.ن: در عین حال که استقبال خوبی از کنسرت‌ها شده بود، صندلی خالی در سالن دیده میشد، و از سر شانس دوستان مشتاق، بلیت‌فروشی در جلوی درب دانشگاه تهران، واقع در خیابان 16 آذر هم انجام میگرفت. اگر علاقه‌مند هستید که در کنسرت‌ها شرکت کنید، و فرصتی نبوده برای تهیّه‌ی بلیت به بتهوون یا ساختمون ایتالیا سر بزنید، هنوز فرصت باقی است. ساعت اجراها هم در سایت ذکر شده. برای اطّلاع بیشتر میتونین مراجعه کنین و با خبر شین.

پ.پ.پ.ن: برخورد دوستانه و گرم کلاریز کشاورز با مخاطبانش هم خالی از لطف نیست. امشب با روی گشاده و لبخند بر لب، از کسایی که از اجرای دو شب پیششون تعریف میکردن، تشکّر کردن.

پ.پ.پ.پ.ن: به غیر از چیزایی که اون بالا عکسش رو انداختم و خریدم، یه مدل دیگه از پیکسل انجمن، دو رنگ تی‌شرت، و چند مدل دیگه جاسوییچی هم بود، که میشد خرید.

چند ماه خدمتی؟

یه چند روز دیگه میشه یک ماه. یک ماه که دیگه توی کرمانشاه نیستم و توی یگانم -در تهران- دارم خدمت مقدّس رو سپری میکنم. اونم چه تقدسّی.

فعلاً کار درست درمونی توی این مدت نتونستم انجام بدم. جز اون دو باری که رفتم تئاتر، یه شب که با دوستام کنار هم شام خوردیم، یه روز تقریباً کاملِ که با دوستان دیگه‌ای بودم، و همین. بذار بیشتر فکر کنم. آها! چند شبی رو هم باز ساز دستم گرفتم و توش دمیدم، تا دوباره نُت‌ها، جای انگشت‌ها و صدایی که باید ازش در بیاد رو سر و سامون بدم.

برنامه‌ی این مدّت اینجوریه که صبح کلّه‌ی سحر بیدار میشم و تا نزدیکای 5 بعدازظهر گرفتار خدمتم. خدمت به نظام. تا برسم خونه، یک ساعت و خورده‌ای زمان میبره. و انقدر از صبح تا همون موقع سرم کار ریختن که وقتی در خونه رو باز میکنم، جنازه‌ای بیش نیستم.

میخواستم کلاس زبان ثبت‌نام کنم، که فعلاً قضیه در هاله‌ای از ابهام به سر میبره. کلاس فلوت که کلّاً منتفی شد. کلاس پر شده بود و باید تا ترم دیگه صبر کنم. کلاس یوگا هم به دلایل دیگه‌ای رفت رو هوا. از این بی‌برنامه بودن بدم میاد. دوست دارم یه کاری کنم. اولویّت هم با زبانه. هنوز که نتونستم کاری از پیش ببرم.

قبل از آموزشی، چندین بار کمردرد شدید امون ما رو بریده بود. جوری که نمیشد هیچ جوری دردش رو آروم کرد. قبل رفتنم، انقدر همه چی قاطی شده بود که فرصت نشد برم دکتر. پریشب بعد از تقدّس‌مندی (همون سربازی) رفتم پیش دکتر ارتوپد. کاشف به عمل اومد که مشکل دیسک و سیاتیک گریبان ما رو گرفته. همون‌جا علت بی‌حس‌شدن شست‌های پا بر ما واضح گشت. حالا دکتر متعجّب‌وش میپرسه مگه چند سالته؟ چرا از الآن؟ چی کار کردی با خودت؟ ما هم همینجوری نگاهشون میکنیم و از سختی راه دانشگاه و طولانی بودن مسیر و اتوبوس‌های بین راهی و بدنشستن‌ها میگیم. و خب ایشون هم ابراز میکنن این چیزایی که گفتیم، بی‌تأثیر نبوده در این عارضه.

به این میگن چی؟ آهان! قوز بالای قوز. کمر که اینجوری، اون همه کار توی سربازی هم که اونجوری. دو سه هفته‌ای باید کارایی که گفته رو بکنم. بعدش برم پیشش و از کمر ام‌آر‌آی بگیرم تا وخامت جریان مشخص بشه.

حالا من چه میکنم؟ من دارم شاد و سر حال و خندون بالا پایینم رو می‌پرم. (البتّه نه به صورت فیزیکی) یعنی هنوز که هنوزه از خوشحالی اینکه توی تهران باید سربازیم رو بگذرونم، همه‌ی اتّفاقات خسته‌کننده و ناراحت‌کننده برام راحت‌ و دلپذیر شده.

پ.ن: کماکان سربازی مزخرف است، نقطه!

پ.پ.ن: دوست دارم بیشتر کتاب بخونم، بیشتر بنویسم، ولی نمیدونم چرا اینجوری شده فعلاً. امیدوارم بتونم بیشتر به اینجا سر بزنم. آرزو که بر جوانان عیب نیست.

مثل ور رفتن با یه زخمی که روش تازه بسته شده، نشستم و چنگ میکشم به خاطراتم. چنگ میکشم و به خونی که ذرّه ذرّه از وجودم سرازیر میشه، نگاه میکنم. تو رو نگاه میکنم که نیستی. خودمو نگاه میکنم و زخمی رو که هیچ وقت خوب نمیشه و همیشه تازه‌س.

میشه خونی که هست رو با اشکی که رو صورتت ولو میشه، پاک کنی…. منتها اون یاد، اون تصویر، اون زخم، خوب بشو نیست. زندگی مسالمت‌آمیز که میگن همینه؟

میدونی؟ حتی اگه نخوای و بری هم، میتونم باهات باشم. خوبی ذهن سیّال، همین چیزاشه. به جای لحظه‌های کوتاه، همیشه کنارمی.

اولین اجرایی که از محمدحسن معجونی شاهد بودم، به خاطر یک مشت روبل بود؛ اثری از آنتوان چخوف. هفته‌ی پیش فرصتی شد تا به همراه دوستان، دایی وانیا و مرغ دریایی رو در تماشاخانه‌ی ایرانشهر ببنینم. کارگردانی و نویسندگی هر دو، مانند نمایش قبل بود. البته در هر دو اجرا، یک داستان روایت میشد، نه مثل یک مشت روبل، چند داستان کوتاه.

 

– دایی وانیا:

زندگی ساده‌ای در دهات، سختی رویارویی با مشکلات، کمبود درآمد و … باعث شده بود زندگی یکنواخت و خسته‌کننده‌ای برای افراد خانواده پیش بیاد. در این بین، با ورود عضو جدید، کم‌کم همه چیز رنگ و بوی دیگه‌ای گرفت. همین حضور و تأثیراتش بر بقیه، داستان رو شکل ‌داد. البته ماجراهای دیگه‌ای هم پیش اومد و ارتباطات دیگه‌ای هم ایجاد شد. حس‌های مختلفی اعم از درماندگی، عشق، خیانت، تظاهر به وفاداری، سرخوردگی و … که بازیگرها به خوبی از اجرای نقششون براومدن.

نقش اول، دایی وانیاست که خواهرش فوت شده، و پر از ناراحتی و غم از دست دادن او، روزگارش رو سپری میکنه. از طرفی عشقی که براش پیش اومده، خواب و خوراک رو از اون گرفته. انقدر درگیر این احساس میشه و سرخوردگی سراغش میاد که قصد خودکشی هم به سرش میزنه. بعد به فکر کشتن کسای دیگه هم میفته، تا یه جوری بتونه به معشوقش برسه. معشوقی که اصلاً علاقه‌ای به عاشق خودش نداره.

اشکان جنابی، هوتن شکیبا، رضا بهبودی، میلاد شجره، آوا شریفی، سوگل قلاتیان، رؤیا جاویدنیا، مهدی چاکری و مهدی کوشکی نقش‌آفرینان این نمایش بودن.

هوتن شکیبا در نقش دایه، لیاقت دریافت بهترین بازی در این نمایش رو داشت. دایه‌ای پیر که به سختی راه میره و قدم برداشتنش مثل پیرزنان 80 ساله است. میمیک صورتش، حرکات دهان، زبان و ابروهاش، حتی جاروکردن، و از پله‌ها بالا و پایین رفتن‌هاش با فردی مسن مو نمیزد.

 

* * *

 

– مرغ دریایی:

فضای این داستان هم در روستایی اطراف شهر بود. نقش اول اجرا پسری بود که علاقه به نویسندگی و کارگردانی تئاتر داشت. مادرش از بازیگران سرشناس بود و با نویسندگان دیگه سر و سری هم داشت. همیشه به پسر سرکوفت میزد و کار اون رو به سخره میگرفت. درآمد خوبی داشت، ولی پولی به پسر نمیداد. حسودی و خسیس بودن از خصلت‌های ذاتی‌اش بود.

پسر به دختری علاقه‌مند بود. دختری که نقش کاراکتر اصلی نمایشش رو بازی میکرد. علاقه دو طرفه بود تا زمانی که سر و کله‌ی یکی از عشاق مادر سر رسید و قاپ دخترک دزدیده شد.

داستان بین چند رابطه‌ی موازی، علاقه‌های یک طرفه رو هم به میون میکشه. تنوع‌طلبی مردان، نگاههای هرز و پیشنهادهاشون رو نشون میده. زندگی سخت توی روستا، آمال و آرزوهایی که چندان راه به جایی نمیبرن و باعث سرخوردگی میشن و … همه و همه به زیبایی اجرا شدن. حتی سکانس آخر نمایش برام اشک هم به ارمغان آورد.

داوود پژمان‌فر، اشکان جنابی، مهدی چاکری، نفیسه زارع، مازیار سیدی، میلاد شجره، آوا شریفی، سوگل قلاتیان، حسام محمودی، مهرداد مصطفوی و پانته‌آ میرفصیحی بازیگران این نمایش بودن.

 

* * *

 

معجونی با طنز خاصی که در نمایشنامه میگنجونه، کاری می‌کنه که اگه خشک و کسالت‌بار هم باشه،  مخاطب رو به خنده در میاره. این اتفاق در جای جای هر دو نمایش اتفاق افتاد.

 

اجرای مرغ دریایی به پایان رسید. ولی دایی وانیا رو هنوز هم میتونین ببینین. مثل همیشه از سایت تماشاخانه میتونین بلیتتون رو به صورت اینترتی بخرید. شاید بد نباشه قبل از هر کاری، یه زنگ بزنین و از خودشون اطلاعات لازم رو بگیرید.

عکسها از خبرنامه گروه تئاتر لیو